کد مطلب:140192 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:194

رفتن معاویه به مدینه و ملاقاتش با خامس آل عبا
چون اهل كوفه و بصره و شام به امارت یزید گردن نهادند و معاویه خاطرش از این بابت جمع شد آهنگ حجاز نمود، و وقتی به حوالی مدینه رسید ابتداء با حضرت ابوعبدالله الحسین علیه السلام ملاقات نمود و بی ادبانه به محضر مبارك امام علیه السلام جسارت كرد و گفت:

لا مرحبا و لا اهلا.... به خدا سوگند می بینم كه خون پاك تو ریخته شود.

امام علیه السلام فرمود: ساكت باش این طور سخن مگوی كه درخور من نباشد.

گفت: آری بیش از این را نیز...

و به روایت دیگر بعد از ورود به مدینه با حضرت امام حسین علیه السلام خصوصی ملاقات نمود و در خلوت به آن جناب عرض كرد: تو می دانی كه مردمان همگی با یزید بیعت كرده اند مگر چهار كس كه تو خواجه و سرور آنانی و آخر نگفتی كه تو
را بدین خلاف چه نیازی می باشد؟

حضرت فرمودند: چه شد كه از میان جمع به من آغاز نمودی، این سخن با دیگران بگوی سپس عبدالله بن زبیر را خواست و گفت: تمام مردم ولایت عهدی یزید را پذیرفته و به آن گردن نهاده اند مگر پنج نفر از قریش كه رهبر ایشان توئی و جهت خلاف شما چیست؟

عبدالله گفت: من رهبر ایشان هستم!!؟

معاویه گفت: بلی تو رهبر ایشان می باشی.

عبدالله گفت: بفرست آنها را بیاورند پس اگر ایشان بیعت نمودند من نیز یكی از آنها خواهم بود.

پس از آن عبدالله بن عمر را طلبید و با رفق و نرمی با وی سخن گفت و شطری از اباطیل و مزخرفات با وی بازگوی نمود.

عبدالله بن عمر گفت: آیا چیزی را كه ملامت و سرزنش را برطرف كرده و خونها را حفظ نموده و با آن به مقصودت می رسی را نمی خواهی؟

معاویه گفت آن چیست؟

گفت: آنكه بر سریر خود نشسته و از من بیعت ستانی مشروط به اینكه اگر مسلمانان همگی بر بنده سیاه و غلام زنگی بیعت كنند من نیز متابعت نمایم، به خدا سوگند اگر مسلمانان بر آن اجتماع كنند البته من نیز سرباز نزنم.

بعد عبدالرحمن بن ابی بكر را خواند و گفت: تو با كدام توانائی و نیرو بر معصیت و مخالفت من اقدام می كنی.

عبدالرحمن گفت: امیدوارم كه خیر من در آن باشد.

معاویه گفت: می خواستم گردن تو بزنم.

عبدالرحمن گفت: لاجرم خدا در این جهان تو را لعنت نموده و در آخرت به آتش دوزخش گرفتارت می نماید.


در كتاب «الامامة و السیاسة» ملاقات معاویه با حضرت خامس آل عباء را این طور بیان نموده:

روزی معاویه بنشست و مجلس خویش آراست، خواص و اهل و خدمه خود را حاضر نمود و جامه های نفیس و گران بهاء پوشید و دستور داد از ورود مردمان به آن مجلس ممانعت كنند، آن گاه حضرت خامس آل عباء علیه السلام و ابن عباس را دعوت نمود نخست ابن عباس به مجلس آمد، معاویه او را بر مسند خویش جای داده و ساعتی با او به صحبت نشست و در اثناء سخن گفت:

یابن عباس باری تعالی شما را از مجاورت حرم رسول و انس داشتن با چنین مرقد مطهری حظی وافر كرامت فرموده.

ابن عباس گفت: آری ولی در عین حال بهره ی ما از قناعت به بعض و حرمان از كل اكثر و اوفر [1] است بهر صورت بین او و ابن عباس سخنان بسیاری رد و بدل شد تا حضرت امام حسین علیه السلام به مجلس تشریف آوردند و نزول اجلال فرمودند، معاویه با دست خویش بالش نهاد و امام علیه السلام بر جانب راست او نشستند، نخست معاویه از حال اولاد حضرت امام مجتبی و مقدار سال هر یك پرسید و امام علیه السلام جواب فرمودند آنگاه معاویه خطبه خواند و خدای را حمد كرد و بعد در ستایش حضرت رسول اكرم صلی الله علیه و آله و صفات خجسته آن جناب سخن بسیار گفت و پس از آن محضر امام علیه السلام عرضه داشت: حال یزید از نظر شما معلوم است و خداوند علیم می داند كه مقصود من از ولایت عهدی وی صرفا سد خلل و اجتماع تفرقه امت بوده و غرض دیگری ندارم و من در او فضیلت علم و كمال مروت و زیور ورع را مشاهده می كنم و نیز وی را به قرائت قرآن و سنت رسول عالم می دانم و شما می دانید كه چون خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم بدرود حیات گفت با وجود اهل بیت طاهره و كبار اصحاب از مهاجر و انصار ابوبكر


متصدی امر خلافت شد و فی رسول الله اسوة حسنة.

ای بنی عبدالمطلب در این اجتماعی كه فراهم آمده من از شما انتظار انصاف دارم باید پاسخ مثبت دهید و بدین وسیله ولایت عهدی یزید را تثبیت نمائید.

ابن عباس قصد سخن نمود ولی امام علیه السلام به او اشاره فرمود كه خاموش باش كه مراد و مقصود او من بوده و بهره ی من از این بیان افزون تر می باشد، سپس حضرت خداوند عالم را سپاس گفت و درود بر رسول گرامی فرستاد و فرمود:

هر چند خطباء فصیح در وصف رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سخن برانند هنوز از صد هزار یكی را نگفته باشند و تو در اوصاف پسر خویش و تفصیل آن افراط كردی و از اندازه بیرون رفتی گوئی محجوبی را توصیف كرده یا غائبی را منقبت می گوئی و با این مزخرفات عقیده مسلمانان را دگرگون می كنی، باری یزید دلیل حاذقی است بر نفس خویش و اعمال او بر احوالش گواه صادقی می باشند، بهر صورت چون از یزید سخن گوئی از دختركان و سگان شكاری و كبوتران و چنگ و عود نیز سخن به میان آور، از كفالت امر امت بگذر با چندین گناه كه تو راست به دوستی فرزند زیاده مجوی كه روز تو به پایان آمده و تا مرگ نیم نفس بیش نیست و سپس یوم مشهود در پیش و عمل محفوظ تو آشكار شود ولات حین مناص.

و اینكه گفتی: خلافت را بالوراثة حق خود همی شمارم، آری به خدا سوگند كه به میراث از خاتم النبیین ما را بود و شما به ناحق آن را از مركز خود بگردانیدید و به غصب مالك شدید و وظیفه ات آن است كه بدین حجت واضحه اذعان كنی و حق با صاحبان آن گذاری و تو اكنون به اغوای تنی چند كه نه سابقه صحبت با نبی اكرم را داشته و نه قدم راسخ در دین دارند می خواهی امر را بر مسلمانان مشتبه نمائی تا زندگان را در دنیا امارت و سلطنت باشد و خود به عذاب آخرت گرفتار آئی «ان هذا لهو الخسران المبین»

معاویه پس از شنیدن این كلمات به ابن عباس گفت بیار تا چه داری و من خود


می دانم كه سخنان تو بسی سخت تر و كلمات تو زهرآگین تر است.

ابن عباس گفت: چه توانم گفت كه حسین فرزند سید انبیاء و خامس اصحاب كساء و از اهل بیت مطهر است، از این قصد درگذر و به مردمان دیگر پرداز حتی یحكم الله بامره و هو خیر الحاكمین و از آن مجلس به در آمدند.


[1] زيادتر.